نویسنده: مهدی مهریزی

 
یکی از ابعاد نگاه تمدّنی به حدیث، بررسی تأثیر آن بر علوم و دانش‌های مختلفی است که در جامعه‌ی اسلامی، رشد یافته‌اند، خواه آنها را «علوم اسلامی» بدانیم یا «دانش مسلمین». این تأثیر، ممکن است در تأسیس و تولید آن دانش باشد و یا در گسترش و توسعه‌ی آن. (1)
برای تبیین مسئله، مطالبی در چند بند ارائه می‌گردد:
یکم. تاکنون، تعریف روشن، دقیق و مستندی از علوم اسلامی در دست نیست؛ بلکه می‌توان گفت ارائه‌ی چنین تعریفی، ناشدنی و لااقل دشوار است؛ چرا که این عنوان، تعبیری انتزاعی است و می‌تواند با نگاه‌های متفاوت، سعه و ضیق پیدا کند. بلی! می‌توان برخی قیود سلبی یا ایجابی را منظور نمود و تا حدودی، روشنگری کرد، مانند این که بگوییم: «علوم اسلامی به دانش‌هایی گفته می‌شود که:
1. توسط مسلمانان، رونق گرفته باشند؛
2. در فضای فرهنگ اسلامی، نشو و نما یافته باشند؛
3. محصول تعامل میان تأمّلات بشری و متون دینی باشند».
در این جا، برای به تصویر کشیدن این دشواری، سه سخن را از سه پژوهشگر می‌آوریم:
1. علّامه سیّد حسن صدر، در کتاب تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، علوم اسلامی را بر چهارده شاخه از دانش‌ها اطلاق می‌کند و البته بحث تحلیلی و تعریفی، انجام نداده است.
به سخن او بنگرید:
و مع ذلک فهو جامع للمؤسّسین لکلّ علوم الإسلام و الأربعة عشر طائفة من مشاهیر کلّ علم من طوائف العلماء الأعلام المصنّفین فی: 1. علم النحو، 2. و الصرف، 3. و اللغة، 4. و المعانی و البیان و البدیع، 5. و العَروض، 6. و الشعر، 7. و السیر و التواریخ الإسلامیة و علم الرجال و أحوال الرواة و علم الفِرق و الأدیان 8. و علم الحدیث، 9. و علم الدرایة، 10. و علم الفقه، 11. و اُصول الفقه، 12. و علوم القرآن، 13. و علم الکلام و العقائد، 14. و علم الأخلاق. (2)
2. استاد مطهری در کتاب آشنایی با علوم اسلامی، در تعریف «علوم اسلامی» نوشته است:
علوم اسلامی را که اکنون موضوع بحث است، چند گونه می‌توان تعریف کرد و بنا به هر تعریف، موضوع، فرق می‌کند:
یک. علومی که موضوع و مسائل آن علوم، اصول یا فروع اسلام است و یا چیزهایی است که اصول و فروع اسلام، به استناد آنها اثبات می‌شود، یعنی قرآن و سنّت، مانند: علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم کلام نقلی، علم فقه، علم اخلاق نقلی.
دو. علوم مذکور در فوق، به علاوه علومی که مقدّمه‌ی آن علوم است. علوم مقدّمه، مانند: ادبیات عرب از صرف و نحو و لغت و معانی و بیان و بدیع و ...، و مانند: کلام عقلی و خلاق عقلی و حکمت الهی و منطق و اصول فقه، و رجال و درایه.
سه. علومی که به نحوی جزء واجبات اسلامی است؛ یعنی علومی که تحصیل آن علوم ولو به نحو واجب کفایی، بر مسلمین، واجب است و مشمول حدیث نبوی معروف می‌گردد: «طَلَبُ العِلمِ فَریضَة عَلی کُلِّ مُسلِم؛ دانش طلبی، بر همه‌ی مسلمانان واجب است». می‌دانیم علومی که موضوع و مسائل آنها اصول و یا فروع اسلامی است و یا چیزهایی است که به استناد آنها آن اصول و فروع اثبات می‌شود، واجب است تحصیل و تحقیق شود؛ زیرا دانستن و شناختن اصول دین اسلام، برای هر مسلمانی، واجب عینی است و شناختن فروع آن، واجب کفایی است. شناختن قرآن و سنّت هم واجب است؛ زیرا بدون شناخت قرآن و سنّت، شناخت اصول و فروع اسلام، غیر میسّر است و همچنین علومی که مقدّمه‌ی تحصیل و تحقیق این علوم است نیز از باب مقدّمه‌ی واجب، واجب است؛ یعنی در حوزه‌ی اسلام، لازم است لااقل به قدر کفایت، همواره افرادی مجهّز به این علوم، وجود داشته باشند؛ بلکه لازم است همواره افرادی وجود داشته باشند که دایره‌ی تحقیقات خود را در «علوم متن» و در «علوم مقدّمی»، توسعه دهند و بر این دانش‌ها بیفزایند ... .
اکنون می‌گوییم که علوم «فریضه» که بر مسلمانان، تحصیل و تحقیق در آنها واجب است، منحصر به علوم فوق نیست؛ بلکه هر علمی که برآوردن نیازهای لازم جامعه‌ی اسلامی، موقوف به دانستن آن علم و تخصّص و اجتهاد در آن علم باشد، بر مسلمین، تحصیل آن علم، از بابِ به اصطلاح مقدّمه‌ی تهیّؤی، واجب و لازم است.
توضیح، این که اسلام، دینی جامع و همه جانبه است؛ دینی است که تنها به یک سلسله پندها و اندرزهای اخلاقی و فردی و شخصی اکتفا نکرده است؛ دینی است جامعه ساز. آنچه که یک جامعه بدان نیازمند است، اسلام، آن را به عنوان یک واجب کفایی، فرض کرده است. مثلاً جامعه، نیازمند به پزشک است. از این رو، عمل پزشکی، واجب کفایی است؛ یعنی واجب است به قدر کفایت، پزشک وجود داشته باشد و اگر به قدر کفایت پزشک وجود نداشته باشد، بر همه‌ی افراد، واجب است که وسیله‌ای فراهم سازند که افرادی پزشک شوند و این مهم انجام گیرد و چون پزشکی موقوف است به تحصیل علم پزشکی، قهراً [تحصیل] علم پزشکی، از واجبات کفایی است. همچنین است فنّ معلّمی، فنّ سیاست، فنّ تجارت، انواع فنون و صنایع و در مواردی که حفظ جامعه‌ی اسلامی و کیان آن، موقوف به این است که علوم و صنایع را در عالی‌ترین حدّ ممکن تحصیل کنند، آن، علوم، در همان سطح، واجب می‌گردد. این است که همه‌ی علومی که برای جامعه‌ی اسلامی، لازم و ضری است، جزء علوم مفروضه‌ی اسلامی قرار می‌گیرد و جامعه‌ی اسلامی همواره این علوم را فرائض تلقی کرده است. علی هذا، علوم اسلامی بر حسب تعریف سوم، شامل بسیاری از علوم طبیعی و ریاضی که مورد احتیاج جامعه‌ی اسلامی است نیز می‌شود.
چهار. علومی که در حوزه‌های فرهنگی اسلامی، رشد و نمو یافته است، اعمّ از آن که از نظر اسلام، آن علوم، واجب و لازم بوده و یا نه، و اعمّ از آن که آن علوم از نظر اسلام، ممنوع بوده است یا نه؛ ولی به هر حال، در جامعه‌ی اسلامی و در میان مسلمانان، راه خود را طی کرده است، مانند نجومِ احکامی [، نه نجومِ ریاضی] و بعضی علوم دیگر.
می دانیم که علم نجوم تا آن جا که به محاسبات ریاضی مربوط است و مکانیسم آسمان را بیان می‌کند و یک سلسله پیشگویی‌های ریاضی، از قبیل خسوف و کسوف دارد، جزء علوم مُباح اسلامی است، و امّا آن جا که از حدود محاسبات ریاضی، خارج می‌شود و مربوط می‌شود به بیان روابط مرموز میان حوادث آسمانی و جریانات زمینی، و به یک سلسله غیبگویی‌ها درباره‌ی حوادث زمینی منتهی می‌شود، از نظر اسلام، حرام است؛ ولی در دامن فرهنگ و تمدّن اسلامی، هر دو نجوم، وجود داشته است.
اکنون که تعاریف مختلفی از کلمه‌ی «علوم اسلامی» به دست دادیم و معلوم شد که این کلمه در موارد مختلف، در معانی مختلف، استعمال می‌شود که بعضی از آن معانی از بعضی دیگر، وسیع تر و یا محدودتر است، باید بگوییم که مقصود از «علوم اسلامی» - که بناست کلیاتی از آن گفته شود -، همان است که در شماره‌ی سه، تعریف کردیم؛ یعنی علومی که به نوعی از نظر اسلام، «فریضه» محسوب می‌شود و در فرهنگ و تمدّن اسلامی، سابقه‌ی طولانی دارد و مسلمانان، آن علوم را از آن جهت که به رفع یک نیاز کمک می‌کرده و وسیله‌ی انجام یک فریضه بوده، محترم و مقدّس می‌شمرده‌اند. (3)
3. استاد محمّد رضا حکیمی در کتاب دانش مسلمین، به پنج حوزه از دانش‌ها در ذیل عنوان «دانش مسلمین» می‌پردازد. وی پس از بحث‌های تاریخی و نظری در فصول اوّل تا ششم کتاب، در فصل‌های هفتم تا یازدهم، از این عناوین، یاد می‌کند:
ادبیات اسلام؛
شعر و هنر اسلامی؛
معارف عقلی (کلام، عرفان و فلسفه)؛
فقه، حقوق و قانون (فقه و اصول فقه)؛
حکمت عملی و اخلاق. (4)
چنان که از این سه سخن بر می‌آید، علّامه صدر، چهارده رشته را برگزیده و بر آنها نام علوم اسلامی نهاده است، مطهّری، دایره‌ی تعریف را بسی فراتر بوده و هر دانشی را که در جامعه‌ی اسلامی، مورد توجّه قرار گرفته و آموختن و آموزاندن آن، امری لازم بوده، در حیطه‌ی علوم اسلامی قلمداد نموده است و استاد محمّد رضا حکیمی، گرچه در متن کتاب، از دانش‌هایی چند، با قید «اسلامی» یاد می‌کند، برای کتابش، نام دانش مسلمین را انتخاب کرده است.
چنان که پیداست، هیچ کدام از صاحب نظران یاد شده، معیاری برای گزینش خود به دست نداده‌اند و به تعبیر دیگر، از سخن آنها، معیاری به دست نمی‌آید.
به نظر می‌رسد که بتوان گفت: علوم اسلامی، دانش‌هایی هستند که محصول تعامل اندیشه‌های بشری با قرآن و سنّت‌اند. در این تعامل، قرآن و سنّت، گاه موضوع این دانش‌اند (مانند علوم قرآن و علوم حدیث) و گاه، مستند اثبات مسایل آن دانش‌اند (مانند فقه و اخلاق و کلام) و یا این که برای آنها، منبع الهام و ایده‌اند (مانند فلسفه و عرفان و ادبیات).
دوم. می‌توان گفت علوم که در جامعه‌ی اسلامی رواج داشته‌اند، از زاویه‌ی نقش حدیث در آنها، به دو نوع، قابل تقسیم‌اند: یکی، علومی که مسلمانان، با نبوغ و کوشش خود، تأسیس کرده‌اند و مبتکر آنها به شمار می‌روند و دیگر، علومی که حدیث در رشد و تکامل آنها سهم داشته است. نقش حدیث در گروه اوّل، «تأسیسی» و در گروه دوم، «تکمیلی» است.
سوم. برای نشان دادن تأثیر حدیث در علوم تأسیسی (گروه اوّل) یا تکمیلی (گروه دوم)، باید به شواهد و مستندات تاریخی رو آورد. تحلیل‌های کلامی و اعتقادی، تنها می‌توانند روزنه‌ای را برای بحث بگشایند؛ ولی نمی‌توان آنها را به عنوان سند و دلیل، ارائه داد. در مَثَل، اگر روایت‌هایی بر تبلور دانش‌ها نزد پیشوایان دینی دلالت دارند، در نگاه تمدّنی به حدیث، باید شواهد تاریخی آن را نشان داد تا بتوان وارد گفتگویی تمدّنی شد. بلی! برای مؤمنان و معتقدان، این گونه تعبیرها، در صورت اثبات صدور، اطمینان قلبی و ذهنی ایجاد می‌کنند.
این سخن را به گونه‌ی دیگر نیز می‌توان تعبیر کرد: تشویق اسلام و پیشوایان دینی به دانش، جای تردید ندارد، چنان که طرح برخی مسائل علمی محض از سوی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه (علیهم‌السّلام) جای انکار نیست؛ همان گونه که ارتباط برخی از شخصیت‌های علمی (مانند جابر بن حیّان) با امامان شیعه را نمی‌توان انکار کرد.
با این همه، در این بحث تمدنی، باید شواهدی عینی بر تأثیرگذاری حدیث به دست داد و به این قواعد کلی نباید اکتفا کرد.
چهارم. در پایان این نوشتار، به تأثیر حدیث بر «تفسیر»، به عنوان نمونه‌ای از یک دانش اسلامی، اشاره می‌کنیم.
می‌توان گفت که حدیث، علّت مُحدِثه تفسیر به شمار می‌رود، چنان که جزو علل مُبقیه و توسعه دهنده‌ی آن نیز هست. به تعبیر دیگر، قوام و هویّت دانش تفسیر، در میان مسلمانان، به حدیث، گره خورده است. شواهد این امر، عبارت‌اند از:
1. کتاب‌های تفسیرِ اثری شیعه و اهل سنّت؛
2. سخنان مفسّران نخستین، در آغاز کتاب‌های تفسیری؛
3. نظریات پژوهشگران علم حدیث، مانند: رافعی، صبحی صالح و ... در این باره.

شاهد اوّل. کتاب‌های تفسیر اثری شیعه و اهل سنّت

بررسی نخستین کتاب‌های تفسیری شیعه و اهل سنّت، نشان می‌دهد که این کتاب‌ها، از گونه‌ی تفسیرِ اثری یا روایی بوده‌اند. نخستین تفاسیر شیعه عبارتند از:
1. تفسیر العیّاشی، محمّد بن مسعود بن عیّاش سُلَمی سمرقندی (م 320 ق)؛
2. تفسیر القمّی، علی بن ابراهیم قمی (م 329 ق)؛
3. تفسیر العسکری، منسوب به امام حسن عسکری (صلّی الله علیه و آله و سلم) (م 260ق)؛
4. تفسیر فرات الکوفی، فرات بن ابراهیم کوفی (م 352 ق)؛
5. تفسیر النعمانی، محمّد بن ابراهیم نعمانی (م 380 ق).
و نخستین تفسیرهای اهل سنّت، از این قرارند:
1. جامع البیان فی تفسیر القرآن، ابن جریر طبری (م 310ق)؛
2. تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم رازی (م 327 ق)؛
3. بحر العلوم، نصربن محمّد سمرقندی (م 375 ق)؛
4. الکشف و البیان، ثعلبی نیشابوری (م 427ق)؛
5. تفسیر البغوی، حسین بن مسعود بَغَوی (م 510 ق).
مرحوم آیة الله محمّد هادی معرفت، وقتی به معرّفی مرحله‌ی تدوین در تاریخ تفسیر می‌رسد، نخستین گرایش در «تفسیر به مأثور» معرفی می‌کند و این کتب را در ذیل آن می‌آورد:
تفسیر مجاهد، تفسیر السُّدّیّ الکبیر، تفسیر أبی حمزه، تفسیر ابن جَریح، تفسیر مُقاتل بن سلیمان، تفسیر أبی الجارود، تفسیر عبدالرزاق الصنعانی، جامع البیان (تفسیر الطبری)، تفسیر العیّاشی، تفسیر أبی حاتم الرازی، تفسیر القمّی، تفسیر الثعلبی، تفسیر الماوردی، تفسیر ابن عطیة، تفسیر البغوی. (5)

شاهد دوم. سخنان مفسّران نخستین در آغاز کتب تفسیر

شیخ طوسی (م 460 ق) در مقدّمبه‌ی تفسیر التبیان نوشته است:
و اعلم أنّ الروایة ظاهرة فی أخبار أصحابنا بأنّ تفسیر القرآن لا یجوز إلّا بالأثر الصحیح عن النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عن الأئمّة (علیهم‌السّلام) الذین قولهم حجّة کقول النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) و أنّ القول فیه بالرأی لا یجوز ... .
و الذی تقول فی ذلک: إنّه لا یجوز أن یکون فی کلام الله تعالی و کلام نبیّه تناقض و تضاد و قد قال الله تعالی ... و قال النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) ... و کل ذلک یدلّ علی أن ظاهر هذه الأخبار متروک. والذی نقول به إنّ معانی القرآن علی أربعة أقسام:
أحدهما: ما اختص الله تعالی بالعلم به فلا یجوز لأحد تکلف القول فیه و لا تعاطی معرفة ... .
و ثانیها: ما کان ظاهره مطابقاً لمعناه، فکُلّ من عرف اللغة التی خوطب بها عرف معناها ... .
و ثالثها: ما هو مجمل الا ینبئی ظاهره عن المراد به مفصّلاً ... مثل قوله تعالی «أقِیمُوا الصَّلَوة ...»؛ فان تفصیل أعداد الصلوة و عدد رکعاتها و تفصیل مناسک الحج و شروطه و مقادیر النصاب فی الزکاة لا یمکن استخراجه إلّا ببیان النبی (صلّی الله علیه و آله و سلم) و وحی من جهة الله تعالی.
و رابعها: ما کان اللفظ مشترکاً بین معنیین فما زاد عنهما و یمکن أن یکون کل واحد منهما مراداً. فإنّه لا ینبغی أن قیدّم أحد به فیقول: إنّ مراد الله فیه بعض ما یحتمل إلّا بقول نبی أو إمام معصوم بل ینبغی أن یقول: إنّ الظاهر یحتمل لاُمور و کل واحد یجوز أن یکون مراداً علی التفصیل. (6)
طبری (م 310ق) در آغاز جامع البیان می‌نویسد:
فقد تبیّن ببیان الله - جل ذکره - أن ممّا أنزل الله من القرآن علی نبیّه (صلّی الله علیه و آله و سلم) ما یوصل إلی علم تأویله إلّا ببیان الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ذلک تأویل جمیع منا فیه من وجوه أمره، واجبه و ندبه و إرشاده و صنوف نهیه و وظائف حقوقه، وحدوده و مبالغ فرائضه، و مقادیر اللازم بعض خلقه لبعض و ما أشبه ذلک من أحکام آیة التی لم یدرک علمها إلّا ببیان رسول الله لاُمّته ... .
و أنّ منه ما لا یعلم تأویله إلّا الله الواحد القهّار و ذلک ما فیه من الخبر عن آجال حادثة و أوقات آتیة ... .
و أنّ منه ما یعلم تأویله کلّ ذی علم باللسان الذی نزل به القرآن و ذلک إقامة إعرابه و معرفة المسمیات بأسمائها اللازمة غیر المشترک فیها و الموضوعات بصفاتها الخاصة دون ماسواها ... . (7)

شاهد سوم: نظریّات پژوهشگران علم حدیث

سیوطی در این باره می‌نویسد:
و هو [الحدیث] أیضاً وسیلة إلی کلّ علم شرعی، أمّا الفقه فواضح، و أمّا التفسیر فلأنّ أولی ما فُسّر به کلام الله تعالی ما ثبت عن نبیّه و أصحابه، و ذلک یتوقّف علی معرفته أی معرفة الحدیث ... . (8)
همچنین صبحی صالح نوشته است:
فقد وجد التفسیر أیضاً طریقه فی رحاب الحدیث حین عول المفسّرون علی السنّة النبویّة فی تأویل کتاب الله و ظلّ التفسیر بعد ذلک کالفقه جزءاً من الحدیث حتّی استقلّ علماً قائماً بذاته له مناهجه و اصوله و لکنّه علی استقلاله ما انفکّ شدید الارتباط بحدیث الرسول ولو فی جانب منه علی الأقل: وهو جانب التفسیر بالمأثور. (9)

پی‌نوشت‌ها:

1. این مقاله، پیش از این، در فصل نامه‌ی علوم حدیث (ش 47) منتشر شده است.
2. تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص 38.
3. آشنایی با علوم اسلامی، ج 1 (منطق و فلسفه)، ص 15-19.
4. ر.ک: دانش مسلمین، ص 177-334.
5. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج 2، ص 539.
6. التبیان فی تفسیر القرآن، ص 4-6.
7. تفسیر الطبری (جامع البیان عن تأویل آی القرآن)، ج 1، ص 68-69.
8. تدریب الراوی، ص 20.
9. علوم الحدیث و مصطلحه: عرض و دراسة، ص 316.

منبع مقاله :
مهریزی، مهدی؛ (1389)، حدیث پژوهی، قم: دارالحدیث، چاپ اول.